تبلیغات

سربازی

سربازی

تحصیلات من مسیر کندتر را دنبال کرد . درباره اینکه یک همسر نظامی باشم هیچ نظری ندارم , هیچ قصدی برای تبدیل شدن به یک مکانیزم در سیستم نفرت داشتم . تنها عشق این تناقضات را ایجاد می‌کند . در آن سال‌های اول , من عمدا ً از وظایف خود دوری کردم , اول دبیرستان را تمام کردم و سپس انتخاب کردم که حرفه خود را از پایگاه نظامی دور کنم . همچنان بسته‌ها را با دقت به افغانستان پست کردم , کارتن سیگار مارلبورو در میان صفحات مجله فرورفته بود. بیش از حد به اخبار شکسته گوش دادم . من از هر جای تعجب و یک پنی دلم می‌خواست . بیشتر , منتظر ماندم .

اما ارتش دوست حسود است و ابزار جنگی آن است. صدای شوهرم به آرامی روی علامت نازک به گوش می‌رسید , اما می‌توانستم ناامیدی را در گفته‌های او بشنوم . قرار بود به زودی به خانه بیاید , و او می‌خواست من بدانم که کابوس‌های او و دستان لرزانش در حال حاضر در حال تشخیص دادن هستند . نمی‌خواست برود . کارش تمام نشده بود و قصد داشت بماند . او نام خود را به صورت داوطلبانه تمدید کرد , شش ماه دیگر جستجو کرد و تنها پس از آن به من گفت . نمی‌توانستم بفهمم چه جوابی خواهد داد , چه ارزشی برای زندگی ما دارد . در مورد آن بحث نکردیم . فرمان او را رد کرد .

یک سال قبل , در اتاق خودم روی زمین دراز کشیده بودیم و در مورد آینده با هم حرف می‌زدیم . اگه صدمه دیدی چی کار کنیم ? پرسیدم . به یاد نمی‌آورم که چگونه پاسخ داد , فقط این که ساکت و بی‌حرکت شده‌است . بنابراین هنگامی که او تماس گرفت , من آمدم , پشت سر کار و راحتی برای ادعای نقش خود باقی ماندم .

آسمان به معنی شب و روز , سرما و گرما , زمان‌ها و فصل‌ها است .

ضربه تابع زمان می‌شود . من جزئیات زیادی از زندگی را به خاطر نمی‌آورم . حس مداوم انتظار باقی ماند و به اندازه گرمای لوئیزیانا غیرقابل‌تحمل شد . کل چرخه فصلی ایالت مانند تابستان سال نو در نیویورک شکل گرفت . همان طور که احساسات شوهرم درهم شکسته می‌شد , فقط با شدت خشم اندازه‌گیری می‌شد . یک ظرف‌شویی پر از ظرف‌ها ممکن بود یک گلوله ۵ دقیقه‌ای را بیرون بکشد . یک ساعت سکوت . یک سوتفاهم میان دوستان این بود که ما باید برنامه آخر هفته خود را در نیواورلئان لغو کنیم .

در آن روزها , از او خواهش کردم که باز شود تا سوراخی درون من پر شود که طی چند ماه جدایی بر آن حک شده‌بود . در حالی که با صدای یکنواخت خود را به یاد می‌آورد که چگونه خورشید در پشت لبه‌های مضرس کوه قرار خواهد گرفت , لکه ارغوانی خونریزی در شفق آن را فرا گرفت . او برچسب بطری را برداشت و درباره هلی‌کوپترها برایم گفت . در مورد اسلحه و چاقو و بوی شیرین و لطیف خرچنگ که با بدن‌های سوخته همراه است. و هنگامی که مرا به لبه پرتگاه پر کرد , راضی شدم که وزن یک زندگی را به عهده بگیرم , بلکه باید انجام شود .

زمین شامل فواصل , بزرگ و کوچک , خطر و امنیت , زمین باز و راه‌های باریک , فرصت‌های زندگی و مرگ است .

مشاور ما مرا متهم می‌کند که بیش از حد صبر دارم . حقیقت این است که من دوست دارم بازی طولانی را بازی کنم . نمی‌دانم خدمت و استقرار ما را تغییر خواهد داد . نه , به عمد با تکیه‌بر اجتناب‌ناپذیری جنبش , به دوردست‌ها خیره شدم . شوهرم می‌گفت : اهداف صد متر , و من لبخند می‌زنم و یک شوخی می‌کنم . حقیقت واقعی این است : من هرگز نمی‌توانم با کسی باشم که نمی‌توانم با کسی بحث کنم .

بالای تلفن , صدای او را می‌شنوم که از تخت بلند می‌شود , سوالات نیمه خواب پدرم و پاسخ کوتاه او . او حرکت می‌کند . صدای جیر جیر پله‌ها و صدای خش‌خش را می‌شنوم , و می‌دانم که او در حال رسیدن به کتاب‌های درسی است , ورق زدن صفحات برای چک کردن نتایج خون و پیش‌بینی‌های فرضیه . مطمئنی که ویروس نیست ? می‌پرسد : بله . تعداد گلبول‌های سفید خون بالا است . سرطان است .

منبع سایت سربازی

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...