تبلیغات

خلبان

خلبان

یک سرباز در حال گشتزنی در ایالت نیو یورک تایمز نیو یورک

رابرت سوتو که استاد مدرسه در مدرسه راهنمایی بود گفت که یک هواپیما به مرکز تجارت جهانی اصابت کرده‌است . صبح او تبدیل به یک تخلیه آهسته شد . همکلاسی‌های سوتو در ارتباط با آیفون اعلام شدند . نوبت سوتو پس از رفتن بیشتر دیگران بود . پدرش در راهرو ایستاده بود و توضیح می‌داد که ایالات‌متحده مورد حمله قرار گرفته‌است . ترس را حس کرد , چیزی که قبلا ً در آن مرد دیده بود .

تبلیغات

میل به درک آنچه اتفاق افتاد مقاومت ناپذیر بود . چند ماه بعد , سوتو با یک دوست قدیمی از برونکس فرار کرد . این دو سوار قطار سریع‌السیر را به سمت پایین منهتن راندند و در محل صفر , جایی که برج‌ها قرار داشتند , به زیر آوار رفتند . سوتو تصمیمش را گرفته بود . او از ایالات‌متحده حمایت می‌کرد . وقتی به اندازه کافی پیر بود داوطلب می‌شد .

محله‌ای خارج از خانه خشن بود و سوتو در حال حاضر جایگاه خود را در خیابان به نمایش گذاشته بود . هنگامی که دوران کودکی‌اش سپری شد , دوستانش را تحت تعقیب قرار داد . برخی به دومینیکیان پیرو آیین پروتستان پیوستند , یک دسته اهل آمریکای‌لاتین که با یکدیگر رقابت شدیدی داشتند . پدرش که به عنوان دربان در منهتن کار می‌کرد , او و برادرش را بازداشت کرده بود . این خانواده در یک آپارتمان با مادربزرگ سوتو که به نیویورک نقل‌مکان کرده بود تقسیم شدند . او از پنجره طبقه دوم او نگاه می‌کرد انگار بالای سرش پرواز می‌کرد و وقتی احساس ناراحتی می‌کرد او را صدا می‌زد . وقتی او سعی کرد از او فرار کند , مسیرهای خود را از روی پشت‌بام‌ها و پلکان‌های متعدد به سمت دیگر ساختمان‌های آن بلوک یاد گرفت و می‌دانست که کدام پلکان می‌تواند جلوی او را بگیرد و او را به خانه ببرد . سوتو نمی‌خواست او را ناامید کند . در کلاس هشتم , او در یک مدرسه تئاتر شکسپیر بازی کرد . " این نقش به او کمک کرد تا در مدرسه هنرهای نمایشی در منهتن در سپتامبر ۲۰۱۱ ثبت‌نام کند , نه زمانی که ایالات‌متحده به عراق حمله کند.

سوتو هیچ‌گاه کاملا ً متناسب نبود . بیشتر همکلاسی‌های او نه درگیری گروهی و نه تمایل به خدمت نظامی داشتند . تقریبا ً همه آن‌ها به کالج تعلق داشتند و ظاهرا ً می‌توانستند خود را از خاطره نیویورک جدا کنند . سوتو طوری احساس کرد که گویی از دنیای دیگری بوده و در مسیر دیگری حرکت می‌کند . او در کلاس‌های تابستانی فارغ‌التحصیل شد و در کلاس‌های تابستانی شرکت کرد . آمریکا در حال جنگ با دو جنگ بود . هر کدام بد پیش می‌رفتند . چه کار می‌کرد ? او از کلاس ریاضی خارج شد و به یک دفتر استخدام ارتش رفت و به سرباز اول گفت که می‌خواهد امضا کند . برای پیاده شدن داوطلب شد - حس سخت‌ترین و خطرناک‌ترین کار . مادربزرگش در حال بازدید از روستایش در پورتو ریکو بود . وقتی شنید دلسرد شد . او گفت : " اگر من اینجا بودم , نمی‌گذاشتم او برود . "

در ماه اوت , هنگامی که سوتو به فورت هود , ga رسید . برای یک آموزش واحد ایستگاهی , یک خط لوله به لشکرهای مبارزه , او به صورت یک برچسب ساده به عنوان یک انسان در نظر گرفته شد . چند گروهبان که او را آموزش داده بودند , به عراق و افغانستان رفته بودند ; او آن‌ها را موثرترین مردمی می‌دانست که تا به حال دیده بود . سوتو برای تعطیلات به خانه بازگشت تا در ژانویه به فورت هود , تک , گزارش دهد . و به نخستین بخش پیاده‌نظام که یک چرخش در افغانستان بود , پیوست . جنگ عراق وارد مرحله سختی شد . پنتاگون توجه خود را به شکست دادن به طالبان که خود را پس از اجبار از کابل به زور از کابل بازپس گرفته بود , تغییر داد . این کشور پاسگاه‌های دور افتاده را قطع کرده و دولت تحت حمایت آمریکا را در سراسر کشور به چالش کشیده‌است .


منبع سایت سربازی

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...