پاتریشیا
باراک اوباما رئیسجمهور منتخب بود . جنگ افغانستان بزودی دوباره آغاز شد . اما چرخهای سیاسی به کندی برگشت و هر تغییری که در انتظار جنگ بود , به زودی اتفاق میافتاد که به دسته خود که هنوز درگیر جنگ بود , اهمیتی بدهد . سوتو که در خانه نشسته بود , به دنبال آن به دنبال مادر بزرگش گشت . از بازگشت به دره آسودهخاطر شد .
به خبرهای بد رسید . سه سرباز دیگر در دسته او در حالی که او رفته بود مورد اصابت گلوله قرار گرفته و یک بالگرد به اصابت یک موشک یا موشک اصابت کرد . بیشتر آنها بیرون آمدند , اما یک گروهبان کشته شد . داونینگ ضعف دیگری را در طرحهای آمریکا برای افغانستان آشکار کرد : بیمیلی نیروهای افغان . پس از اینکه هلیکوپتر به زمین خورد , تفنگداران و سربازان افغان سعی کردند تا به کمک مسافران و خدمه پرواز کنند . افغانها رد کردند . آنها گفتند که گشتزنی در برنامه آنها نیست .
دیدگاههای سوتو نسبت به جنگ بیشتر سخت بود و او نمیخواست آنچه را که میدانست سرکوب کند . سربازان آمریکایی قصد نداشتند تا مردم کورنگال را با گفتگوهای شیرین و یا پروژههای توسعه به دست آورند و آنها را با معلق کردن اطراف پاسگاه و تلاش برای بازدید از روستاها در روز , شکست دهند . در خبری که او در مورد جنگ خواند , افسران ارشد گفتند که آنها باید درباره مربیگری نیروهای افغان , درباره پیروزی بر روی مردم افغان , درباره شکست طالبان در زمین , چه بگویند . برنج چیزی را که میدید نگفت : بیشتر افغانها در این دره علاقهای به رفتن نداشتند و ارتش افغانستان تنها تحت حمایت آمریکا باقی ماند و این واحدها مانند بیشتر وقتشان را صرف تلاش برای تامین و زنده ماندن کردند .
هنگامی که یک سرهنگ برای گشت کوتاهی از این پست بازدید کرد, گروه سربازان جمع کرد تا او را به گردش ببرد . سوتو او ترسید . او ارتش خود را به عنوان یک سازمان بزرگ سازمانی دید , در حالی که نیروهای نظامی جزئیات نشدنی طرحهایی را که در آن کار نمیکردند به سر میبردند . در حالی که زمستان به بهار نزدیک میشد , باخود گفت : " ما دوباره اینجا هستیم چون " اینجا هستیم " . ما اینجا هستیم چون یک واحد دیگر اینجا آمد و شروع به کار کرد و ما جای آنها را گرفتیم و هیچکس نمیداند چه کار دیگری باید بکند . او تبدیل به نوعی خر خر شده بود . هدفش این بود که دوستانش را زنده نگه دارد .
سپس نوبت گشت کمین شکاری روی پشته بود.
روشنائی تیره شد . رنگ آبی پررنگ به سیاهی میزد . سوتو آن را از کلاهخود خود پایین آورد تا جلوی چشم تیراندازی او قرار گیرد و لیزر هدف خود را برگرداند . یک خط سبز ظریف از پوزه تفنگ او تا چشم کسی پوشیده شده بود .
ستارگان ظاهر شدند . ستوان اسمیت , فرمانده جوخه , تازه به دره آمده بود و تازه از مدرسه تکاوران میگذشت . او آمادگی , اشتیاق و درک تاکتیک را داشت . او گروهبان سابق ستاد بود , همان درجه که کاکس نشان میداد , که درجه اعتبار خود را به او میداد . اما او قبلا ً در پیادهنظام خدمت نکرده بود و افراد دسته او مایل نبودند عبور کنند . فکر کرد : " من به این نتیجه میرسم که " تازه " , من متوجهشدهام که شما پاهای تازه دارید . نمیخواهم دوست دیگری را از دست بدهم , یا زندگی خودم را از دست بدهم , چون شما سعی دارید خونسرد به نظر برسید .
طرح اسمیت از دید کنندگان خواست تا یک موقعیت را در شیب پیدا کنند و رد را تماشا کنند , آماده بودند که اگر کسی نزدیک میشد هشداری بدهد . آنها در یک پرونده به راه افتادند . سوتو در نزدیکی مرکز پایگاه گشت , اپراتور رادیو با گوشی و انتقالها نشسته بود . او یک پان را پهن کرده بود و یک سهمیه شکلات فروشی را باز کرده بود و انتظار داشت که ساعتها بگذرد .
منبع سایت سربازی
پاسخ دهید