خلبان
اسمیت با عجله به طرف او دوید و با صدای آهستهای گفت : " dudes در حال پایین آمدن از مسیر هستند . " اپراتور رادیویی پرسید که آیا the به آنجا باز میگردند ؟
اسمیت گفت : " نه ، طالبان او را ترک کرد .
سوتو را پشت سر خود شنید . اسمیت بین او و متخصصان متخصص خم شده بود و عملا ً هیس هیس میکرد. او گفت که دید Scouts فقط افراد مسلح را گزارش کرده بودند که این راه را پیاده طی میکردند . او گفت که ۱۰ تا ۱۵ نفر در این راه هستند .
سوتو دوباره به مجموعه ذهنی خاصی وارد شد که میتواند در ثانیه قبل از نبرد ، یک جنگجو را حل کند ، احساسی از شفافیت مطلق و intoxicating . نقشها در این دره واژگون شده بودند . این بار کس دیگری به دام افتاد . او اهرم تفنگش را چرخاند تا در امان بماند . دنیای او از آنچه تمرین کرده بود خودداری کرد : به بخش او خیره شد و آماده برای کشتن شد. وظیفه او این بود که صبر کند . تنها اسمیت این بود که تصمیم بگیرد آیا افرادی که نزدیک میشوند جنگجویان هستند یا نه . اگر او به این نتیجه رسیده بود که آنها هستند ، پس از آن تصمیم گرفت که شروع به تیراندازی کند . فقط میتوانست شروع به تیراندازی کند .
چشم سوتو به دستگاه دیدش نزدیک شده بود . قلبش به تپش افتاد .
در نور سبز تیره چشمی که عدسی چشمی او داشت شکل انسان را به خود گرفت . او یک تفنگ باخود حمل میکرد . مرد دیگری پشت سر او ظاهر شد . تفنگ هم حمل میکرد . دو مرد دیگر وارد شدند . آنها حدود ۳۵ یارد دورتر بودند . مرد اول مکث کرد . چراغقوه را به سمت زمین نشانه گرفت ، آن را روشن کرد و به سرعت آن را خاموش کرد .
سوتو را به عنوان سوتو حس کرده بود. جنگجویان طالبان دیگر اشباحی بودند . او درست در تمام مدت زمانی که او نور چراغقوه را دید و مظنون به حرکت آزادانه طالبان در شب بود، کار درستی انجام داده بود . آرامش در سوتو settled . افراد نزدیک شده در شرف مرگ بودند .
مرد پنجم جلو آمد . یک نارنجک با پرتاب راکت از پشت یک مرد بیرونزده بود . یک ماشین دیگر مسلسل را روی شانههایش گذاشته بود. بسیاری از مبارزان در کنار هم قدم میزدند . آنها خیلی مطمئن شده بودند . سوتو هرگز طالبان را از نزدیک ندیده بود ، حداقل نه با سلاحهای خود . آنها شبیه مجاهدین افسانه نبودند . احساسات از طریق او هجوم بردند : خشم آمیخته با نفرت . شما مرا در طرف دیگر دنیا ، در این کوه ، با این افراد درگیر کردید ، و آنها حتی نمیدانند چه میکنند ؟
رابرت سوتو در طی یک درگیری مسلحانه در دره کورنگال در آوریل ۲۰۰۹ .
اعتبار
تایلر هیکس / نیویورکتایمز
تصویر
رابرت سوتو در طی یک درگیری مسلحانه در دره کورنگال در آوریل ۲۰۰۹.Cred هیکس / نیویورکتایمز
مرد پیشرو شاید بیش از بیست یارد با او فاصله داشت .
لیزر پیش از این دو مرد اول را استخدام کرده بود . خط سبز روی پیشانی اولین بار متوقف شد . مرد دوم نیز به همین ترتیب علامتگذاری شده بود .
advertisement
سوتو سلاح خود را به طرف مرد با مسلسل حرکت داده و لیزر خود را بین تسمههای زین به یراق tactical قرار داده بود.
مردان مسلح در فاصله ۱۵ متری و سپس در داخل ۱۰ متری قرار گرفتند . تعداد بیشتری از مبارزان پشت سر آنها پر شدند .
اسمیت کجاست ؟ Soto سوتو فکر کرد . بیا رفیق . این کار را بکن . توپچی ماشین کمتر از ۱۵ متر آن طرف تر بود . قلب سوتو احساس کرد که ممکن است پاره شود .
جنگنده اصلی طالبان متوقف شد . جنگجویان پشت سر او توقف کردند . لیزر لرزان لرزان بر چهرهها و صندوقهای قرار داشت . سوتو دوباره میخواست جیغ بکشد . یالا ، یالا ، یالا ، من ، اسمیت ، یالا - -
روحیه Viper تحتتاثیر قرار گرفتن این امتیاز قرار گرفته بود . سربازان خندیدند . پس از آن ، جلسه ناراحتکنندهای برقرار شد. Howell در میان مهمانان جا گرفت و گفت که آمریکاییها اشتباه کردهاند . آنها گفتند که یک کودک در حین جمعآوری غذا در کوهستان ناپدید شده بود و روستائیان برای یافتن او یک حزب جستجو اعزام کرده بودند . آنها میگفتند که این افراد کشته شدهاند .
Howell تا آخرین لحظه صبر کرد . آنگاه پاسخ داد : او گفت که داستان بزرگترها یکی از the دروغهایی بود که تا به حال شنیده بود .
منبع سایت سربازی
پاسخ دهید