پاتریشیا
اسمیت سوئیچ را روی the فشار داد . یک انفجار جنگل را لرزاند . گلولههای فولادی به گشت طالبان برخورد کردند. صدای او در تاریکی به صدا درآمد : " آتش ! او گفت : " آتش ! آتش ! "
سوتو دوباره به سینه مردی شلیک کرد که مسلسل را حمل میکرد . مرد به زانو درآمد . سوتو را به عنوان مردی که به زمین افتاده بود شلیک کرد . او به بررسی یک غوغایی که از راه دید شبانه او به چشم میخورد ، نگاه کرد . چند تن از مبارزان طالبان در آنجا کشته شدهاند . برخی دیگر تلوتلو میخوردند و پراکنده میشدند. Tracers از صخره به پایین پرید و از روی صخره به سرعت به سمت پایین حرکت کرد. سوتو را به افرادی که در حال فرار بودند شلیک کرد . او فکر میکرد که به آنها ضربه میزند ، اما مطمئن نبود .
مرد سوتو دوباره تیر کشید . راست ایستاده بود . سوتو دوباره تیر کشید . مرد عاشق قلم شد . نارنجکی جنگل را تکان داد . صداهای آشنا را شنید . او در حالی که مجله تفنگش را تغییر میداد فریاد زد که حالش خوب است . تیراندازی متوقف شد . صدایی فریاد زد : " برای ضد حمله آماده شوید ! "
Sergeants از پایگاه گشت پیاده شدند و سربازان خود را بازرسی کردند . یک نفر گفت هیچ کدام از آمریکاییها مجروح نشده اند . یک گروهبان به سوتو و دو سرباز دیگر را در منطقه کشت به قتل رساند . سوتو پیکر the را که کشته بود پیدا کرد . نزدیک ، زیر یک چراغقوه ، ۱۶ ساله به نظر میرسید . اجساد بیشتری در میان جنگل پخش شدند . گروهبان از دستکشهای پلاستیکی استفاده کرد و سر مردان مرده را برگرداند تا از هر چهره برای یک گزارش اطلاعاتی عکس بگیرد . دومین Platoon بیش از ۱۰ جنگجوی طالبان را کشته بود . اکنون باید به عقب میرفت تا از تلفات انسانی خود اجتناب کند .
advertisement
گروه با scouts از تپه پایین آمدند . تیراندازی دوباره آغاز شد . سوتو عقب بود ؛ او و سربازان نزدیک او از تپه پایین آمدند و قلممو را برداشتند تا falls را بشکنند . آنها the را پیدا کردند که روی سه جسد دیگر طالبان ایستاده بودند.
دسته دسته به راه افتادند . داخل ستون ، سوتو را رها کرد . احساس غرور میکرد . او و دوستانش مردهایی را کشته بودند که آنها را میکشتند . انتقام در راه اولیه ارضا کننده بود . فکر کرد امشب ممکن است چیزی بیشتر از انتقام بگیرد . تلفات طالبان میتواند به توانایی آن برای مبارزه آسیب برساند .
Viper ۲ قبل از طلوع آفتاب از رودخانه گذشت و از تپه بالا رفت و به سمت دروازه پاسگاه مرزی رفت . سربازان منتظر بودند . سوتو شنیده بود که مردم میگویند آنچه که platoon انجام دادند ، فراموشنشدنی بود . آشپز یک وعده غذای گرم تهیه کرد و سربازان که در فاصله نسبی به پایه خود باز میگشتند با صدای بلند و بلند حرف میزدند و با آنچه انجام داده بودند با صدای بلند حرف میزدند .
سوتو بیرون رفت . پاهایش لرزید . او در حال کار کردن در خون بود و بدن گرم و خونین مبارزان طالبان را با گلوله و مین منفجر کرده بود . او با لخت کردن و خالی کردن بطری آب آشامیدنی بر سر خود ، خود را شست . خونش فروکش کرده بود و به او اجازه میداد در آنچه رخ داده بود تجدید نظر کند . متوجه شد که در مورد یک چیز اشتباه کردهاست . اسمیت درست میگفت . او آنها را به موفقترین عملیات سفرشان هدایت کرده بود . اما اکنون او شک داشت که این قتل شرایط شرکت را تغییر دهد . دره به این شکل کار نمیکرد .
سوتو دوباره به نمایش درآمد . ساکنان دهکدهها در کنار صخره راه میرفتند . بعضی از آنها تختهای روان آوردند ، از جمله یکی از آنها که مانند تختخواب به نظر میرسیدند . Korengalis اجساد مردگان خود را بازیابی میکردند . آمریکاییها با دیدن مناظر و دوربینهای چشمی تماشا کردند . همچنان که ساعتها گذشت ، افغانها به آرامی پایین آمدند و اجساد wrapped را باخود بردند .
قبلا ً، بزرگان در دروازه پاسگاه پیدا شده بودند و از فرمانده Viper ، سروان Jimmy Howell خواسته بودند که با فرمانده Viper صحبت کنند . در شرایط عادی ، چهرههای طولانی آنها ممکن است دیگران را وادار به سکوت کند . اما این پاسگاه پر از غلیان بود .
منبع سایت سربازی
پاسخ دهید