تبلیغات

پاتریشیا

پاتریشیا


سربازان خسته برای سازماندهی دوباره خود را در علی‌آباد دنبال می‌کنند .
اواخر ماه بعد , یک محصول جدید از سربازان , از لشکر چهارم پیاده‌نظام , به پاسگاه رسیدند تا جای افعی را بگیرند . لباس تمیز و مرتبی به تن داشتند و کوله‌پشتی و کوله‌پشتی تازه‌ای حمل می‌کردند . به یک شرکت افعی انرژی متهم شدند که به طور ضعیفی در مورد خودش به یاد می‌آورد . ما همه می‌خواهیم آن‌ها موفق شوند . اما چیزهای زیادی برای گفتن و نه وقت کافی وجود داشت , و بعضی از آن‌ها که خود آگاه بودند در مورد پر کردن در پشت یک واحد فصلی , به دستور عصبانی بودند . قرارگاه کورنگال بار دیگر در حال تغییر بود .
افسران گردان و فرمانده گردان آن‌ها از رویکرد متفاوتی حمایت می‌کردند . یکی از ارکان اصلی استراتژی آمریکا , مبارزه دور از مراکز جمعیتی بود , که ارتش گاهی اوقات موقعیت‌های بازدارنده نامیده می‌شد . سربازان دریافتند که فرضیات این تفکر ضعیف هستند . در ماه مه , جنگجویان طالبان یک پاسگاه کوهستانی مشرف بر رودخانه کونر را شکست دادند و سه سرباز آمریکایی , دو سرباز زره‌پوش و سه سرباز افغان را کشتند و سایر سربازان افغانی را به اسارت گرفتند . پس از آن , ستوان رودریگز با یک گروهبان اطلاعاتی صحبت کرد که به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از مبارزان جنبش اسلامی ازبکستان در جاه‌ای دیگر , از جمله در دره کونار در حال نبرد هستند . این تفکر آمریکایی را به چالش کشید . مبارزان طالبان مسدود نشده اند . به زحمت می‌توانستند دره را ترک کنند .
تبلیغات
فرمانده محلی این مار , کاپیتان هاول , در آن ماه نامه‌ای از طریق بزرگان به نصرالله , رهبر محلی طالبان , ارسال کرد و پیشنهاد عقب‌نشینی در ازای تعهد طالبان برای آشتی با دولت افغانستان و عدم استفاده از کورنگال به حملات صحنه را داد . یک نامه برگشت و گفت که اگر آمریکایی‌ها بتوانند معامله‌ای انجام دهند اگر آمریکایی‌ها به اسلام گرویدند . نصرالله گفت تا آن زمان , نیویورک و لندن باید آتش بگیرند .
" سوتو " در سمت چپ و " جاشوا ریگ " در مراسم یادبودی که برای اولین بار در کلاس اول برگزار شد.
اعتبار
تایلر هیکس / نیویورک‌تایمز
تصویر
" سوتو , چپ " و " جاشوا ریگ " در مراسم یادبودی که برای اولین بار در نیویورک برگزار شد .
سوتو در هفته‌های اخیر در دره احساس نگرانی کرد . عکسی از او پس از کشته شدن او در نیویورک‌تایمز دیده شده‌است . در سراسر شهر کلمه به گوش می‌رسید . در آپارتمان او در خیابان موریس در برونکس , مادربزرگش به عکس خیره شد و گریه کرد . دوستانش او را در فیسبوک و ایمیل نوشتند و از او خواستند که امنیت خود را حفظ کند . توجه داشت . سوتو دنیای خود را به یک رژیم غرشی تبدیل کرده بود و یک دید خاص به خود گرفته بود . انتظار کشته شدن را اسان‌تر می‌کرد . اکنون احساس می‌کرد که دیگر نخواهد مرد .
تا اواسط ژوئن , تمام چیزی که باقی مانده بود یک هلیکوپتر بود که به وسیله تاریکی به بگرام منتقل می‌شد . او و گروه کوچکی از سربازان در منطقه فرود روی شن و گرد و خاک نشسته بودند و پشتش به کوله‌پشتی پر بود . آن‌ها نزدیک خلیج مکانیک بودند , جایی که بقایای مردانی که آن‌ها می‌دانستند در کیسه‌های بدن برای پرواز به خانه منتظر بودند . سفرش چند دقیقه طول کشید .
گروهبان اول آمد . وقتی هواپیما فرود آمد گرد و خاک چرخید . او سوتو را گرفت و داد زد. این کیست ? "
" سوتو او فریاد زد
" سوتو ? " گروهبان اول یک مدال طلا با آرم شرکت به دست او داد , یادگاری برای گذراندن سفر خود . " مرد , تو واقعا ً لیاقت این را داری . "
سوتو را گرامی می‌داشت . احترام بیش از مدال بود . برخلاف چند مدال که دیده بود معتبر بود . او خود را روی صندلی انداخت و روی صندلی‌اش نشست . او وحشت زده بود - این جایی است که آن‌ها شلیک می‌کنند , اما هلیکوپتر به سرعت منطقه خطر را پاک‌سازی کرد و حتی پرواز کرد .


منبع سایت سربازی



پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...