تبلیغات

خلبان

خلبان

من و دیگران چیزی برای خودم و افراد دیگر حس می‌کردم و نیروهای سپاه او نیز مانند راه مناسبی برای انجام این کار بودند . خدمات رزمی بخش مهمی از معامله به نظر می‌رسید ، راهی برای " دیدن فیل " و دانستن جهان . مانند Nathaniel فیک در کتاب خود می‌نویسد : " من می‌خواستم به یک ماجراجویی بزرگ بروم ، تا خودم ثابت کنم که باید زره بپوشم و اژدهاها را بکشم ."

چندین کامیون هفت تنی درهم شکستند . در طی یک کاروان شبانه ، پنکه در موتور یکی از خودروهای زرهی ما malfunctioned malfunctioned را منفجر کرد و مونوکسید کربن را وارد اتاقک راننده کرد و باعث شد که ما تقریبا ً از نوردهی خلاص شویم . من سکندری خوران از وسیله نقلیه به درون بازوان رئیس خود افتادم که مرا برای درمان به corpsman حمل می‌کرد ، که در لباس مخصوص نیروی دریایی شامل نشستن و نوشیدن آب بود .

صبح روز بعد ، در حالی که سرش هنوز از نقص موتور ضربه می‌زد ، ما یک مرکز عملیات جنگی را بر روی یک تپه قرار دادیم . این شهر به یک بخش زیبا از درختان بلوط و بلوط و دانشکده نیروی دریایی ایالات‌متحده پیاده - غرب مشرف بود ، جایی که افراد تازه فارغ‌التحصیل در آنجا آموزش نیروی دریایی را یاد گرفتند . من از زندگی راحت‌تر یک افسر ستاد پس از اولین استقرار من به عنوان یک فرمانده گردان تشکر کردم و به نیروی دریایی واحد قدیمی خودم ، شرکت چارلی ، که در وسایل نقلیه حمله آبی‌خاکی به پایین سوار بود ، غبطه نخورده بودم . من در مورد Platoon اول فکر کردم و بچه‌های جوان که در بخش‌های گله بالا و پایین می‌پریدند ، داغ ، ناراحت و کسل شده بودند.

ناگهان بعد از ظهر idyllic کالیفرنیا با صدای frantic رادیویی از هم پاشید و گفت : "وقفه ، قطع کردن، این a نیست " . … گزارش‌ها اولیه حاکی از آن بودند که یک وسیله نقلیه تهاجمی آبی‌خاکی با ۱۴ تفنگدار دریایی و یک ملوان از شرکت چارلی به طور ناگهانی combusted شده‌است . ستونی از دود در آسمان پیچ‌وتاب می‌خورد . از روی کاپوت یک Humvee بالا رفتم و scope را روی آن تمرین دادم . شعله‌های آتش تنه سیاه و سبز را به آتش کشیدند ، یک وصیتنامه ترسناک برای قدرت آتش ، نابود شدن دنیاها . من در اطراف موضع خود قدم می‌زدم و با اضطراب از the رادیویی برای به روز رسانی می‌شدم . سرانجام معلوم شد که افرادی از Platoon اول در وسیله نقلیه که بالای خط گاز قرار گرفته بودند گیر کرده بودند ، گیر کرده بودند و دود را با موتور backfire روشن کرده بودند . قلبم فرو ریخت . من مایوسانه از او پرسیدم که چه کسی داخل است ، چرا که در لیست تلفات قرار دارد . نگاه کردن به آتش سخت بود که باور کنم هر کسی آن را زنده نگه‌داشته است .

با این حال ، به طور اعجاب انگیزی ، همه زنده ماندند ، هرچند با درجات مختلف سوختگی . گروهبان platoon که در بالای سر فرمانده هنگ سوار شده بود ، متحمل جراحاتی شد که به شدت مجروح شده بود . او به شدت از وسیله انفجاری منفجر شده بود . وقتی که اولین پاسخ دهندگان به طرفش دویدند و او را از آتش دور کردند پوستش مثل یک molting cicada خاموش شد . سام Koontz ، یکی از رهبران تیمی که در داخل بود ، یک تفنگدار دریایی بود که از استقرار قبلی مان خوب می‌دانستم . او یک کودک Kiowa آمریکایی از واشنگتن شرقی بود که به نظر می‌رسید حدود ۱۶ سال دارد . هرگز صورت او را در روزی که فرمانده جوخه من بود فراموش نخواهم کرد . تصور کرده بودم که یک دسته از جان Rambos را رهبری کنم که برای صبحانه باروت می‌خوردند . در عوض من مسئول یک گروه از پسرانی بودم که شبیه دو برادر دوست من بودند . اما با وجود ظاهر لطیف آن‌ها ، بیشتر آن‌ها بیش از حد توانایی داشتند که کار یک نیروی دریایی را انجام دهند . دیدن سم که ۵ تا ۷ اینچ قد داشت و هرگز بیش از ۱۵۵ پوند وزن نداشت، بار سنگینی بر دوش و بدون شکایت به من الهام شد وقتی که قدرت من از بین رفت. حالا من تلاش کردم تا تمرکزم را حفظ کنم ، می‌دانستم که او صدمه‌دیده است .


منبع سایت سربازی

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...