تبلیغات

پاتریشیا

پاتریشیا

مبارز

نیروهای دریایی به سم آموخت چگونه تیراندازی کند . جنگ در افغانستان به او یاد داد چگونه بکشد . هیچ‌کس به او یاد نداد که چطور به خانه بیاید .

نوشته سی . جی . -

ای .

باب

سام سون در میان مه تکیلا می‌نشست , چنان مست بود که بعدا ً می‌گفت هیچ خاطره‌ای از جنایت را که داشت مرتکب می‌شد , حفظ نمی‌کرد .

این چند دقیقه پس از آن بود که آقای لاری مک گری گور , در ماه آوریل سال ون , او به تازگی وارد یک خانه تک طبقه در حالت عادی و بیمار شده بود . یک شهر دانشگاهی در چمن‌زار واقع در جنوب غربی شیکاگو . یک سرباز نیروی دریایی جنگ در افغانستان , دانشجوی سال اول سال اول بود که در دانشگاه ایالتی ایلینوی در ایالت ایلینوی مشغول تحصیل بود . او سابقه دلاوری در جنگ پیاده‌نظام و سابقه جنایی نداشت . او همچنین دلیل روشنی برای ورود به خانه شخصی دیگر نداشت , هیچ دلیلی وجود نداشت که دادستان‌ها قادر باشند تا به دادگاه مراجعه کنند - هیچ دلیلی برای راب وجود ندارد - هیچ نشانه‌ای دال بر اینکه او می‌دانست یا حتی قبل از هر کدام از سه دانش‌آموز دختر جوانی که داخل آن زندگی می‌کردند یا آن‌هایی که دو نفر از آن‌ها بودند .

دو نفر از زنان و یکی از مردان دقایقی قبل بیدار شده بودند که فکر می‌کردند صدای کسی را شنیده‌اند و در جلویی را می‌بندند . احساس می‌کرد که وارد خانه شده‌است . سعی کردند خودشان را آرام کنند و به رختخواب برگردند , فقط با صدای بنگ بنگ بلندی که به در پشتی برخورد می‌کرد با چنان نیرویی برخورد کرد که در گیر کرد .

در باز شد . با گام‌های بلند وارد فضای نا آشنا شد, درست در اطراف بلوک , جایی که یک اتاق را اجاره کرده بود. او یک سرباز قدیمی آموزش‌دیده از یک جنگ زمینی کوچک و به شدت خال‌کوبی شده بود و علایم قرمز روی جناغ سینه او نشان می‌داد که نشان‌دهنده هفت کشته شدن هفت عضو طالبان است . فرمانده سابق شرکت او بعدها به یک قاضی محاکمه گفت که از نیروهای ائتلافی که او در افغانستان رهبری کرده بود, او مردی بود که ستیزه جویان از آن هراس داشتند .

تبلیغات

زن‌ها پشت یک در لرزان اتاق‌خواب پنهان شدند . یکی از آن‌ها گرفت . دیگری چاقوی تیزی در آشپزخانه گرفت .

ناپلئون پس از ترک سپاه , نتوانست عادات جنگ را خاموش کند . برای استراحت تلاش می‌کرد . او به مردم نگاه می‌کرد , آن‌ها را اندازه می‌گرفت و به دنبال تهدید می‌گشت . در موقعیت‌های مختلف زندگی , پیوسته جای خود را عوض می‌کرد . بیشتر این برای گشت‌های جنگی مناسب بود . برخی از آن از آموزش خود بیرون آمدند . تمام این‌ها از نظر ذهنی و احساسی خسته‌کننده و برای یک زندگی صلح‌آمیز نبود . رفتن به یک رستوران , حرکت از میان گره‌های مردم در یک مهمانی , بازدید از مرکز خرید , پیدا کردن یک صندلی در یک کلاس نسبت به دیگران و پنجره‌ها و درها - هر کدام یک چالش نیازمند تلاش و اراده بودند .

چند ماه بود که در حال قهر بود . به مدت بیش از چهار سال , او با خاطرات غیرنظامیان کشته‌شده , افراد دسته او کشته شده‌بودند , مردمی که زندگیشان به طور ناگهانی به دلیلی نا ملموس به پایان رسیده بود - زمانی که تیراندازی آغاز شد . وزارت امور سربازان قدیمی بعدها می‌گوید که از افسردگی , وابستگی به الکل و ptsd رنج می‌برد . اما تا این لحظه , او با رفتارهایی سازگار شده بود که به او امکان می‌داد که کم‌تر از او ناراحت شود . از جمعیت دوری می‌جست . مقدار زیادی الکل نوشید تا او را خفه کند و غم‌های خود را خفه کند . او به ندرت با مادر یا برادرش معاشرت می‌کرد .


منبع سایت سربازی

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...