پاتریشیا
پرز از طریق حوزه چهار قدرت خود نگاه میکرد . او گفت : " این تقریبا ً شبیه یک بازی ویدیویی بود - میدانم که احمقانه به نظر میرسد . " " اما یک نفر وارد فضای باز شد و او با خشونت به او شلیک کرد و بعد یک مرد دیگر وارد فضای باز شد و این مرد به شدت سقوط کرد و سپس مرد سوم بیرون آمد و او نیز به او ضربه زد . او گفت : " این اساسا ً تلاش اصلی کل تیم بود . "
وقتی جوخه آتش گرفت تا یک عکس دیگر بگیرد , آن گوشه در آتش و گرد و خاک منفجر شد . تفنگداران دیگر نیز مبارزان طالبان را نیز از طریق مشاهده یک سیستم دو موشک دیده بودند . او آنها را صاف کرده بود تا به جنگ پایان دهد .
اکنون چند نفر کشته شدند . ابتدا احساس خوبی داشت . شک و تردیدهای او پاک شده بود . من فکر کردم : آیا میتوانم تحویل دهم ? آیا من فقط تیرانداز هدف هستم ? اجازه میدهید بیایم پایین ? " ابر بر عکس قبلی , که او یک اتهام جنایی را به خطر انداخته بود , در حال تبخیر شدن بود .
رضایت او موقتی بود . جنگ روی ذهن بازی میکند . تیراندازی میتواند یک لحظه ساده و پیچیده به نظر برسد . تردیدهای لیا دوباره آزارش میداد . در این فکر بود که آیا مرگ شانسی است یا نه . آیا این یک انگل بود ? او از خود پرسید " آیا من عکس خوبی داشتم ? افکار دیگر تیرهتر هستند . کنجکاو شده بود . دفتر خاطرات او حاکی از ناراحتی او است .
روز بزرگی بود و یکی از بدترین روزها بود . امروز فکر کردم خانوادهام قصد دارند یک برگ پرچم و یک حرف دروغ گفتن داشته باشند .
امیدوارم وقتی برگردم خانوادهام مرا بشناسند . و امیدوارم متوجه شوند که من تنها از طریق اقدامات صیانت نفس تغییر کردهام . ذهنم از وحشت جنگ التیام نمییابد . امیدوارم متوجه بشوند .
براساس دفتر خاطرات و تفنگداران دریایی , در طی دو هفته آینده , دستکم شش نفر و شاید هم تعداد بیشتری از مردم به ضرب گلوله کشته شدند .
در یک گشت زنی که به عنوان مهمترین ماموریت تور شرکت فاکس به شمار میرفت , این دسته برای دستگیری یک فرمانده طالبان که نیروهای عملیات ویژه در تلاش برای دستگیری بودند , عازم شدند . هوا بد شده بود , هیچ هواپیما در حال پرواز نبود و گزارششده که فرمانده در محوطه غربی بازار قرار دارد .
تفنگداران این محوطه را گرفتند اما او را پیدا نکردند . آنها داخل شدند و با یک مترجم شفاهی به استراقسمع گفتگوی رادیویی طالبان گوش دادند . دشمنان آنها میگفتند که آنها را در مزارع پیدا کرده بودند اما مطمئن نبودند کجا رفتهاند . بزودی طالبان متوجه شد . دسته حمله از سه طرف صورت گرفت .
او در حال سازماندهی جنگ بود که نظم غیرمنتظرهای دریافت کرد . گفته میشود که رئیس طالبان در حال ساخت در بازار است . دسته سوم به آنجا میرفت و دستگیرش میکرد . تا آن زمان , بازار چنان خطرناک تلقی میشد که به تفنگداران گفته شد که به آن نزدیک نشوند . این گروه فرض کرده بود که وقتی زمانش برسد , کل شرکت در یک عملیات بزرگ درگیر خواهد بود . در حال حاضر دسته " تفنگداران دریایی " در حال حاضر زیر آتش قرار دارند . سوزان با لحن خشکی ماموریت " عملیات سانتا کلاوس " را به این دلیل انجام داد که باید سالها بگذرد تا باور کنید . "
او گفت : " او الان است . "
مرد دومی بیرون آمد . حالا او فاصلهاش را میدانست . معما حل شد . اولین گلوله او طوری به نظر میرسید که انگار در سینهاش ضربه میزند . مرد فرو ریخت .
احساس آرامش میکرد . در گوشه اتاق تمرین میکرد . مرد سوم جلو آمد و به سمت یکی از مردهای افتاده رسید . او شلیک کرد . مرد چرخید و سکندری خورد. فکر کرد بازویش را خوردهاست .
منبع سایت سربازی
پاسخ دهید