پاتریشیا
در بهار در مسیر شکست بود . او دیگر تکالیفش را انجام نداد, سپس در بیشتر کلاسها شرکت کرد . بسیاری از روزها در اتاق اجارهای مسکن خود اقامت داشت . تا بعد از ظهر خوابید و تا نزدیک غروب غذا نخورد . هنگامی که او معاشرت اجتماعی را انجام داد , او ابتدا به سختی مینوشید تا اضطرابش را کاهش دهد . بیش از دو سال از نیروی دریایی خارج شدهبود .
روز شنبه , بیست و نهم آوریل , زن جوانی که هفته پیش با یک زن جوان آشنا شده بود , او را به خانهای که در آنجا زندگی میکرد دعوت کرد . او که در اتاق زیرزمینی خود تنها بود یک بطری مشروب را باز کرد و شروع به ریختن عکسها کرد . زمانی که او برای مهمانی با مارک کرامر , یک دوست قدیمی که توسط نیروی دریایی رها شده بود , باقی ماند , بطری تقریبا ً خالی بود .
چند دقیقه به مهمانی آمده بود و وقتی فکر میکرد مهمان دیگری حرف زشتی به میزبان میزند . بدون اخطار قبلی یا حتی حرف زدن , با ضربهای به صورتش زد و او را به زمین انداخت . مردی که مربی اسب بود به شدت صدمه ندید . اما میزبانان و مهمانان از جا پریدند و خواستند بروند . کرامر او را به خانه برد , جایی که او را تشویق کرد که عذرخواهی کند و پرسید که آیا از ptsd رنج میبرد یا نه. دو مرد به مهمانی بازگشتند . این بار زنی که از او دعوت کرده بود او را به خانهاش همراهی کرد و او را بیرون در خانهاش ترک کرد .
میکوشید آن زن را صدا بزند یا بخواند . خاطراتش بند امده است . آنچه او در مرحله بعدی انجام داد , مشخص نیست . اما در نقطهای به محله رفت . اندکی پس از آن , او از در پشتی خیابان سامانتا , که دانش آموزان دختر در آن زندگی میکردند , خرد شد . شاید از مهمانی فاصله میگرفت .
ابتدا نیروی دریایی سابق او را ندید . دو چاقو را از آشپزخانه گرفت و به اتاق برگشت , تیغه کوچکتر را به دوست دخترش داد و به او گفت که در را قفل کند و پلیس را صدا بزند . به اتاق نشیمن برگشت و پشت به دیوار , چاقو در دست , روبروی خانه ایستاد .
یک دقیقه , هیچ اتفاقی نیفتاد . این مرد بعدها به پلیس گفت که ممکن است به زیرزمین برود که از طریق دری در ناحیه غذاخوری قابلدسترس بود . اگر چنین اتفاقی میافتاد ممکن بود به این معنی باشد که او فکر میکرد که او به خانه خودش وارد شده و به دنبال تختخوابش گشت . اگر از پلهها پایین میرفت زیاد طول نکشید .
او قدم به ردیف دیگر نهاد .
مرد دیگر گفت : " جنگ " سریع " بود . " در حالی که چاقو را روی شانه یا سینه فرو برده بود , او را در آغوش گرفت . دو مرد به زمین چنگ زدند . مرد دستش را در ماهیتابه شکست و گلوی مرد را گرفت و گفت : مرد روی زمین غلتید و سعی کرد او را مجبور کند که دستش را رها کند . او چندین بار به سمت پایین ضربه زد . و لش کن .
دانش آموزان او را هشیار نگه داشتند . نمیتوانست با بیشتر هم کلاسیهای خود ارتباط برقرار کند . اغلب اوقات خود را در خانه مادرش میگذراند .
او به عنوان یک نوجوان , چمن لری کینگ را قطع کرده بود. او اکنون شغلی در کارخانه به او پیشنهاد کرد . او قابلاعتماد و ساکت بود و در مورد خدمات جنگی خود صحبت نمیکرد . آ ره فهمید . او به من گفت : " من یک معتاد داشتم که در مبارزه با برآمدگی بود و هیچ وقت پس از آن چیزی که او دید و انجام داد درست نبود . " او بیش از حد مشروب نوشید . پس برای آن همدلی دارم . "
منبع سایت سربازی
پاسخ دهید