تبلیغات

پاتریشیا

پاتریشیا

ما از شرق به Numaniyah رفتیم و سپس به شمال غربی بزرگراه ۶ رفتیم . این جایی است که دوستم برایان McPhillips از گردان دوم تانک در سرش به ضرب گلوله کشته شد ، اما دو هفته دیگر این خبر را نشنیدم . اطلاعات به ندرت در جنگ به صورت افقی حرکت می‌کنند . چند مایل دورتر از کمین نشسته بودم که وقتی فهمیدم جوخه من گردان را به سمت رودخانه دیاله و به بغداد رهبری می‌کند ، کشته شد .

پل تا حدی ویران شده‌بود . دو سوم راه به سمت دور ، یک تکه از دهانه از بین رفته بود و قطعات of شده و نمای شفاف از آب در پایین باقی مانده بود . مهندسان درگیری پل موقتی را بر روی این شکاف قرار دادند . من از مهندس engineer پرسیدم که آیا وزن تانک را حفظ خواهد کرد یا نه .

به عنوان فرمانده جوخه ، من می‌توانم دیکته کنم که کدام تانک اول رفت ، اما این واقعا ً یک انتخاب نبود . از زمان غرق شدن نیروی دریایی چارلی در فرات تنها یک هفته نگذشته بود که من دریچه of را باز گذاشتم ، آماده برای آزاد شدن از وسیله نقلیه در صورتی که در آب می‌رفت .

هنگامی که از بالای پل رد شدیم ، مردی در کناره رودخانه ، یک AK - ۴۷ را به سمت ما شلیک کرد . این خیلی نامناسب بود . من سعی می‌کردم که راننده مان را به روی پل مهندس راهنمایی کنم ، در حالی که چشم‌انداز تهدیدهای دیگر را بررسی می‌کردم .

من گفتم : " Co - تبر ، آتش . "

"توپچی من جواب داد : " به این ترتیب ، یک نفر جان یک نفر را با مسلسل ۷.۶۲ میلیمتر به پایان رساند . "

وقتی او شلیک کرد ، چشمم به تانک تی - ۷۲ شوروی افتاد که به حالت دفاعی فرو رفت . سعی کردم در حالی که یک دستور شلیک عجولانه به توپچی داشتم ، برجک را بردارم . صدای غرش رعد در میدان نبرد طنین انداخت و من جرقه نارنجی فولاد بر فولاد را دیدم . انفجارهای ثانویه پس از آن که مهمات "تی - ۷۲ " خاموش شد ، رخ داد . در رادیو ، من انفجار را گزارش دادم و عملیات توپخانه را که در محدوده " نزدیک " ۶۰۰ متر بود صدا زدم . من می‌توانستم این فشار را از پوستم حس کنم ، یک نیروی concussive که گونه‌هایم را تکان می‌داد .

در ۹ آوریل ۲۰۰۳.Cred itTyler هیکس / نیویورک‌تایمز گزارش داد که نیروهای آمریکایی مراقب هستند که وزارت حمل و نقل در بغداد ، عراق ، در روز ۹ آوریل به آتش کشیده شود .

بغداد ۹ آوریل سقوط کرد . بعد از مقاومت در حومه شهر ، ما انتظار یک نبرد ویران‌کننده بر روی زمین شهری را داشتیم . در عوض ، ما به پایتخت سرازیر شدیم و با تشویق و تشویق مورد استقبال قرار گرفتیم . احساس می‌کردم سینه من ممکن است از آسودگی و افتخار منفجر شود : کار تمام شده‌بود و تمام افراد من زنده بودند . من به عنوان بخشی از طولانی‌ترین تهاجم زمینی در تاریخ نیروهای دریایی بودم .

ده روز بعد ، گردان اول تانک پایتخت را ترک کرد؛ وسائل نقلیه ما " بسیار تهاجمی " از موضع ماموریت حفظ صلح بودند . این اشغال به افسران پلیس نظامی و translators نیاز داشت ؛ ما ۷۰ تن وسایل نقلیه با سلاح‌های سنگین ضد تانک داشتیم . به نظر می‌رسید که این تصمیم عجولانه است - و در واقع ، تانک اصلی ماموریت دریایی در عراق به مدت چند سال خواهد بود - اما وقتی شهر را ترک کردیم با هیجان ما را متوقف نکرد . اشغال در حال حاضر مشکل دیگری بود .

پانزده سال بعد ، حمله یک پاورقی به جنگ است و عواقب آن با مرگ بیش از حد پر شده و برای من ننگ و عار است که بدون استقرار نیروهای دیگر از خدمت صرف‌نظر کنم . اما قبل از Abu ، قبل از Falluja ، قبل از کشتار Haditha ، یا عقب‌نشینی ، یا عقب‌نشینی ، یا شام یا شام شام پانی - که هنوز آن را گرامی داشته باشم ، لحظه‌ای وجود داشت . در روز ، ما به عنوان پیروز ، گردان اول تانک در سایه گنبد عظیم فیروزه‌ای " بنای یادبود Al " به بغداد رفتیم و از حفاظت از دریاچه‌های ساخته‌شده توسط این مرد در اطراف آن لذت بردیم . ما از شادی زنده بودن لذت بردیم


منبع سایت سربازی

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...